برگرد

کاش سربازهای ما برگردند.
کاش سالم برگردند.
به خانه برگرد.
 برگرد. 

کار بی کار

فردا نمیرم سر کار,  از کارم خوشم  میاد.

دست  خودمه, نمیاااام خوب.


بزن بریم به سرعت برق و باد!

جعبه و جعبه و جعبه, وقتی میخرم حواسم نیست  چه میکنم! وقتی میبندم میفهمم.

خواهر جانم امروز صبح زنگ زده, میپرسه جمع کردی؟ 

میگم فقط شمع ها و کتابها که شده ٧-٨  باکس!

و البته وسایل پنتری که شده  یک اتاق.

کلی چیز هم گذاشتم بگذارم  بیرون, نه خرابه و نه غیر قبل استفاده فقط خسته شدم ازشون!

 من دختر خوبی  هستم. از وسایلم نگه دآری میکنم. 

چه کنم,  این طوریم!

عکس میگیرم میگذارم تو اینستگرام, از جعبه ها, از حکایت رفتن, از ثآبت  نبودن.


زن و زن چه متفاوت!

زن  رو به روی من روی نشسته بود و برای خودش برگی میپیچید, شوهرش اشاره کرد جمع کنه.

یکی هم برای شوهرش پیچید, و به مهمانش هم تعارف زد که رد کرد.

خانه بوی بدی میداد, خیلی بد و غیر قآبل تحمل.

نگاه به لیست کردم, سه تا دختر داشت که آینده آنها نامعلومه! 

یک خانه ١ خوابه داشت ولی در جوابم گفت راضیم! عروسک های لخت بی دست روی صندلی های زوار در رفته افتاده بود.

از دیوارها کثافت میریخت, کثافت به معنای واقعی!

هوا سنگین بود, بوی گوشت نمک سود شده میداد, ریه های من پر از هوای سنگین شده بود. 

چند بار عق زدم, بیرون آمدم اسپری تو ماشینم زدم. با اینکه قهوه خور نیستم رفتم ١ کاپوچینو و یک لاته با شیرینی دارچینی خوردم که مشامم تازه بشه.

 نشستم و کتابم را خوندم و به موسیقی آرامی هم گوش دادم, به شمع فروشی خوشبویی رفتم. بو از من انگار جدا نمیشد!

مدام به  این فکر میکردم که چه قدر خوشبختم, چه جایی به دنیا آمدم, چه  پدرمادری و خانواده ای داشتم, چه امکاناتی فراهم بوده برام, چه کاری دارم و....

و اینکه چه قدر زندگی متفاوتی با آن زن داشتم و دارم, آنی  معتقده ما قبل از آمدن پدر و مادرو کشور خودمان انتخاب  میکنیم, اگر اینطور باشه از انتخابم راضیم و میبالم بهش. 




این زن که  منم, آن زن که اونه.

چندی نبودم


میدونی چند وقته ننوشتم!

خیلی وقته.

میدونی  چه چیزهایی را پشت سر گذاشتم.

خیلی چیزها.

حالا چی میخواهم بگم  که دوباره اینجا را راه انداختم.

خیلی چیزها.