خواب

دیشب در اواسط لالایم، خواب دیدم دنبال لباس عروسم که ساده باشه، گیپور و تور و کار و قر و فر نداشته باشه. میخواهم ساده بپوشم اینبار !!!

جل الخالق، خوابه من میبینم! آن خانمه هم هر چی لباس سفید و مشکی بود به من نشون میداد! منم میگفتم فقط سفید باشه! خلاصه نداشت دیگه! حالا آن وسط ها یک مانتو هزار دستانی یا همان شعبانی هم در آورد که اینم هست!
خوابم متعلق به دهه ها پیش بود، جا مونده بود و یادم رفته بود ببینمش، الان آمد سر وقتم!

یاد دوستم افتادم که عشق مانتو هزار دستانی یا شعبانی بود، دوست داشت رژلب کمرنگ صورتی بزنه و موهاشو اشینی درست کنه و کاکلش را بگذاره بیرون. منتها مامان و باباش واسه همان رژ لب بیرنگ که بیشتر برق لب بود آسمان را به زمین میدوختند و از زندگی منصرفش میکردند! همه پدر و مادر ها همینطور بودند منتها کمی بیشتر و کمی کمتر! 

اگر پدر و مادرش  میدونستند فقط ۲۵-۲۶ بهار را میبینه؛ بازم سر رژلب اذیتش میکردند؟؟

کاش بود میگذاشتم این کار را انجام بده و آن کار را دیگه فایده نداره، نمیشه جبران کرد.


از تقویم سال ۱۳۸۰ یک برگه با خودم آوردم که برای تو توش نوشته بودم،  ۱۳ سال گذشت از وقتی که رفتی.

جات راحته، کسی برای آهنگ گوش دادن و عاشق بودن عذابت نمیده دیگه.

به مادرم میگم؛ میگه حالا گیر دادند به خواهرش که از شوهرش جدا شده و برای خودش داره تنها زندگی میکنه. 

درس نمی گیریم که؛ عزیزانمون را جون به سر میکنیم واسه حرف مردم.


نظرات 1 + ارسال نظر
آیناز شنبه 23 فروردین 1393 ساعت 22:36

اره واسم اینطورپدرومادرها اشناهستن
خودشون توجوانیشون حال کردن هرچی مینی ژوب (بامدرک عکس دارم میگم) بودپوشیدن بعدبه مارسیدن روسری شونو اوردن رونوک دماغشون ما روکردن نسل سوخته هی ازبهشت وجهنم میگن

میدونم، نسل سوخته که نه بابا نسل جزغاله و اسید پاشی شده بودیم ما!
امان از این والدین که اصلا هرچی برای خودشون میخواهند برای فرزندانشون نمیخواهند. بهار جوانی ما هم گذشت به لطف سختگیری هاشون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.