دیشب رفتیم پیاده روی، دم غروب بود و هوا رو به تاریکی میرفت. ۲ تا خانم و یک دختر بچه جلوتر از ما بودند و یک سگ سفید کمی بزرگتر از جعبه دستمال کاغذی در جهت مخالف میآمد سرش را هم پائین انداخته بود و به چشم کسی نگاه نمیکرد.
اول فکر کردیم با آن خانمها ست؛ بعد دیدیم رفففففففت. خانم در خانه ای را زد و فکر میکرد سگ همسایه شونه. که نبود. ما برمیگشتیم سمت خانه و دیدیم انور خیابان تو تاریکی داره میچرخه که آمد سمت کوچه ما و پیچید داخل کوچه. از پشت سر بهش گفتم بایست. بر گشت و منو دید و فرار کرد!! من دویدم که این پا کوچولو دنبالم کنه و آنرا بگیرم. ما دیده بودیم وقتی میدویم سگ هم دنبالمون میکنه این بر عکس بود و بعد هم در بین درختها گم شد.
حالا شب بیرون مونده، سردش شده باشه، گرسنه اش شده باشه، دلم سوخت برای این فراری!
سرش را پائین انداخته بود و داشت میرفت گم بشه یعنی!
دیشب خواب های خلاف میدیدم، که لابراتوار تهیه مواد افیونی دارم!!! یک مشت برگ ریخته بودم تو یک ظرف و میجوشوندم برای استعمال! تو خواب هم میگفتم این weed ها دم نکشید!!!
انگار مشتری پشت در بود و بی تاب.
صبح که برخواستم؛ همچین دل درد و گلاب به روتون بقیه اش را داشتم که از صبح علی الطلوع جز دو لیوان چای و نبات چیزی نخورده بودم. یک هو یادم آمد برم نعنا دم کنم و یهو یادم آمد دیشب دیدم weed بار گذاشته بودم نگو این مسمومیت میخواسته بیاد سراغم و از لحاظ روحی داشتم آماده میشدم. حالا مهم دم کردن و جوشیدنی بوده!!
صبح به خودم می گفتم نکنه گرفتار دوستان ناباب بشم، آخ آخ آخ ؛ بعد دیدم تعبیرش گرفتاری بوده منتها از نوع بیرون روی!!
همه چیز با آن بدی نیستند که میبینیم!
به راستی ام القرای اسلام ناب محمدی کجاست؟
پ.ن مردهای خوب به خودشون نگیرند.
پ.ن.این دسته به خودشون بگیرند: تندروها، زور گوها، بیل بیل طلاهای مادر و آشیخ ها!
سوپر مارکت نزدیک خانه واقعا سوپره. اگر رفاه فرمانیه هنوز سر جاش باشه به انضمام پارکینگش ضرب در ٣ سایز این سوپر مارکته.
با ترولی و انرژی من حس مسابقه فرمول ١ دست میده بهم, روزی به چرخش و گردش مشغول بودم و از دور دستها صدای عرررررر گوش خراش کودکی گوش خریداران را نوازش میداد.
حنجره این کودک صداهای مبهمی به شکل عربده از خود صادر میکرد و صدا دور و نزدیک میشد, دقیقا میشد لوکیشن مامی جانش را حدس زد. الان داره شیر میخره, حالا نان برداشت و الخ....
به تقاطعی رسیدم شاخ به شاخ مامی جان و دلبندش. قند عسل در ترولی جلوس کرده و با نیم گردشی دست می انداخت و چیزی در میاورد و به مامی جان پرت میکرد , مشت و لگد حواله میکرد و هم زمان ته حلق به نمایش میگذاشت.
مامی جان: قربونت برم میخرم برات.
قند عسل: اااااااااااااااااا
من:!!!!!!!!!!!!!!!
مامی با خجالت به من نگاه کرد و من با خجالت به بقیه مشتریهای آن ردیف.
قربون طاق ابرو ایرانیت , نشنیدی میگن بچه عزیزه, تربیتش عزیزتر. مادرت نگفته یا مآدر بزرگت.
اگر تو خانه عربده بزنه, با داد خفه اش کن یا خفه شو ساکتش میکنند ولی در سوپر مارکت باید به حلقش اجازه فعالیت داد.
اگر تو خانه دائم سر یخچال بره دعواش میکنند ولی اگر خانه مردم اینکارو انجام بده دم از چیزی نگفتن به بچه ها دم میزنند.
اگر تو خانه اشغال بریزه شهیده ولی تو خیابان بریزه سوت میزنند و آسمان مینگرند.
دست به لپ تاپ باباش نمیتونه بزنه ولی خانه مردم میپره پشت لپ تاپ کاری با کلی فایل کاری و پروژه.
بچه باشی و ثبات تربیتی هم وجود نداشته باشه, مادر و پدر بی تربیت هم داشته باشی چه معجونی خواهی شد . خدا به داد ما و تو و نسل آینده برسد.
اگر گفتن به بچه چیزی نگو, یعنی تحقیرش نکن, داد نزن ولی نگفتن با بچه حرف نزن و بد و خوب را یادش نده. باید زحمت بکشی برای نهالت چون بد یا
خوب آخرش وبال خودته, نگی نگفتی!
مادر معتقده بچه بیتربیت حاصل والدین بی تربیته.
قبل از ابراز محبت و ارادت ساعتت چک کن لطفا, اینور دنیا زودتر شب میشه.
شما هم موبآیلت را رو مود "مزاحم نشوید" بگذار شبها.
شما هم حساس نباش انقدر که زنگ موبایل از خواب بپرونت و تپش قلب بگیری و بیخواب بشی.