سلام ۹۳

عید آمد و ما هنوز اینجاییم، سفره هفت سین کوچکی هم انداختیم، سمنو هم پختم یک قابلمه بزرگ!

عمه لیلا آمد به خوابم گفت حفظ کن این سنت دیرین را در بلاد کفر، این شد که چادر بستم کمرم و هم زدم و هم زدم!

و دیگه شد سال ۹۳! باورم نمیشه!

زندگی رو دور تند افتاده. عقربه ها میدوند، خورشید هول هولکی میاد و میره و صبر کنید بابا بگذارید منم برسم!

این اسبه عجب تند پاست!

سال خوبی باشه برای همه، همه ها. خدایا همه را گفتم.

جای من کجاست

رفتم متینگ کاری امروز؛ بگو خوب!

آنقدر از کار تیمم راضی بودند که در یک همچین پروژه بزرگی کارشان را به نحو احسنت انجام دادند و همینطور از مدریت و کار من!

خوب دیگه منو کردند اندازه یک بالون؛ انقدر گفتند و گفتند و .....

چه خوبه که جای خودت باشی؛ همه ما مثل تیکه های پازلیم اگر سر جای خودمون نباشیم فیت نیستیم برای آن جا.

خیلی سال پیش که آمدم اینجا؛ دنبال کاری بودم که دوست داشتم ولی هیچ وقت قبول نشدم برای آن کار، یعنی در هیچ کمپانی یک جا برای من نبود. بعدش این کار آمد دنبالم. جدا میگم آن آمد دنبالم و من وارد وادی جدیدی شدم. جایی که هم لذت میبرم از کآرم که این لذت و رضایت در  عملکردم منعکس شده، با افراد خوبی کار میکنم و این یعنی لذت مضاعف.

ساعت کاری دست خودمه و تو کارم قبولم دارند.

یاد آن روزها میوفتم که چنگول میکشیدم به دامن خدا که "بده، بده این پست را به من دیگه، ازت کم میشه!!!"

شرمنده خدا جان. 

راستی خدا جان ؛ آن یارو بود که تا منو میدید یادش میامد هر کی نون قلبش را میخوره به نظرت هنوز به این جمله اعتقاد داره؟؟

هر وقت جایی گیر  میکنم و جلو نمیرم، فقط میپرسم خدا جان جای من کجاست! ببرم همون جا لطفا!