سه شنبه نمناک

باران میاد نم نم, پائیزه دیگه. زرد, نمناک و مهربان!

کلی کار داشتم تو ذهنم برای انجام دادن امروز ولی انجام ندادن پیش گرفتم. چرخیدم و چرخیدم,  چند تا عکس گرفتم که فقط یکیش خوب شد! خوب که نه خیلی خوب.

گلک خواهرم زنگ زد که با هم کلی حرف زدیم و خندیدیم بر این دنیای فانی.

بساط نقاشی را کشیدم بیرون, ولی حتا در جعبه رنگ را باز نکردم!

باز رفتم بالا را تغییر دکوراسیون دادم, جابه جا کردم وسایل را از این اتاق به آن اتاق, از این کمد به آن کمد.

دیدم در میزنند ولی حس پایین رفتن نبود. کسی ندارم که بیاد دیدنم اینجا بنا براین از ظاهر شدن در درب منزل خوداری کردم.

از بالکن طبقه بالا دیدم چند تا مرد و زن در گروه های دونفری درها را میزنند. جاهوواویتنس بودند. 

قبلا گرفتار شده بودم. با این دست سؤال ها شروع میکنند. "آیا به نظر شما در دنیا جای چه چیز خالیست با توجه به جنگها و کشتارها؟" و آدم (خودم) غلط کار بشه بگه "صلح". و دیگه گیر افتادی! بایبل (انجیل) باز میکنند که در اینجا این گفته شده و آن گفته شده و.....

در آخر چند تا کتابچه میگذارند برات تا بخونی و ذکر میکنند چه هفته دیگه میاند. حالا کل مطلب اینه که بیا هم کیش ماشو, خوبه! مال ما بهتره. ببین ما آدم نمیکشیم, ببین ما خوبیم. خوب اقلیت بیاید در اکثریت, آنوقت اگر بابای ملت را در نیاوردید میگم  شماها خوبید!

من اولین بار برای رد کردنشون گفتم من مسلمانم. با خودم گفتم اینو بشنوند دیگه ازشعاع  ٥٠٠ متری خانه ما رد نمیشند! اما زهی  خیال باطل, دفعه بعد کلی کتابچه آوردند که ببین ما به اسلام احترام میگذاریم و قبول داریم. یک دفعه بعد با کتابچه هایی آمدند که در آن از پرشیا (ماشین نه, ایران  قدیم ) صحبت شده بود که قطبی بوده برای  آزاد اندیشی. درست عین الانش !!!!!

حالا هر بآر که میامدند مرغ من یک پا داشت. من مسلمانم, مسلمان!! آخرش خانه را عوض کردیم که دیگه محروم از دیدار مبلغان دینی شدیم.

دین را نباید در به در تبلیغ کرد, راههای بهتری هم هست مثلا آتش زدن پرچم بقیه کشورها! بقیه میگند چه هیجان انگیز و تندی میان در آغوش دین مورد نظر. 

بگذریم!!

از بس کار نداشتم ساعت ٤.٣٠ بعد از ظهر سالاد آماده کردم با ماکارونی به سبک ایرانی با ته سیب زمینی چرب. تقصیر نقی بود یادمان انداخت.

حال منتظریم دم بکشه و نوش جان کنیم و فیلم ببینیم و..... 

پ.ن. ١. کودکی خردسال بودم انجیل را دوست داشتم فقط به سبب شباهتش به انجیر, میگفتم حتمی باید شیرین باشه آنهم.


من چند تا قالب دارم، که عین لباس عوضشون میکنم در روز، در ساعت و گاهی در ثانیه!

یک قالب زنیه ؛ که رو زمین روزنامه پهن میکنه و سبزی پاک میکنه و میخواهد بلند شه دستش را رو زمین میگذاره و یا علی میگه و بلند میشه و میره که قرمه سبزی هم بزنه!

یک قالب زنیه که رلر رنگ برمیداره و در و دیوار رنگ میکنه؛ ترو تمیز.

یک قالب  زنیه که کار میکنه، خط مشی میده که چطور از تکنولوژی استفاده بهینه کرد تا فروش بیشتر بشه، یا آموزش دانشجوها بهینه بشه، یا اینکه  سرویس بهتر در سیستم بهداشت ارائه بشه و ......

یک قالب زنیه که یادش تولد و سالگرد هر کس چه وقته، تا با هدیه یا کارتی شادی آفرینی کنه.

یک قالب زنیه که آرایشگاه و قرتی بازیش به راهه، ریشه مو در آمده نداره، ابرو پاچه بزی نداره، ناخناش مرتبه.

یک قالب زنیه که غبطه میخوره به حال بعضی ها!


سلام ۹۳

عید آمد و ما هنوز اینجاییم، سفره هفت سین کوچکی هم انداختیم، سمنو هم پختم یک قابلمه بزرگ!

عمه لیلا آمد به خوابم گفت حفظ کن این سنت دیرین را در بلاد کفر، این شد که چادر بستم کمرم و هم زدم و هم زدم!

و دیگه شد سال ۹۳! باورم نمیشه!

زندگی رو دور تند افتاده. عقربه ها میدوند، خورشید هول هولکی میاد و میره و صبر کنید بابا بگذارید منم برسم!

این اسبه عجب تند پاست!

سال خوبی باشه برای همه، همه ها. خدایا همه را گفتم.

جای من کجاست

رفتم متینگ کاری امروز؛ بگو خوب!

آنقدر از کار تیمم راضی بودند که در یک همچین پروژه بزرگی کارشان را به نحو احسنت انجام دادند و همینطور از مدریت و کار من!

خوب دیگه منو کردند اندازه یک بالون؛ انقدر گفتند و گفتند و .....

چه خوبه که جای خودت باشی؛ همه ما مثل تیکه های پازلیم اگر سر جای خودمون نباشیم فیت نیستیم برای آن جا.

خیلی سال پیش که آمدم اینجا؛ دنبال کاری بودم که دوست داشتم ولی هیچ وقت قبول نشدم برای آن کار، یعنی در هیچ کمپانی یک جا برای من نبود. بعدش این کار آمد دنبالم. جدا میگم آن آمد دنبالم و من وارد وادی جدیدی شدم. جایی که هم لذت میبرم از کآرم که این لذت و رضایت در  عملکردم منعکس شده، با افراد خوبی کار میکنم و این یعنی لذت مضاعف.

ساعت کاری دست خودمه و تو کارم قبولم دارند.

یاد آن روزها میوفتم که چنگول میکشیدم به دامن خدا که "بده، بده این پست را به من دیگه، ازت کم میشه!!!"

شرمنده خدا جان. 

راستی خدا جان ؛ آن یارو بود که تا منو میدید یادش میامد هر کی نون قلبش را میخوره به نظرت هنوز به این جمله اعتقاد داره؟؟

هر وقت جایی گیر  میکنم و جلو نمیرم، فقط میپرسم خدا جان جای من کجاست! ببرم همون جا لطفا!

برگرد

کاش سربازهای ما برگردند.
کاش سالم برگردند.
به خانه برگرد.
 برگرد.