کی صدا کرد منو

خداوکیلی کی منو بعد این همه سال سرچ کرده توی  گوگل! 

اینجا ۵ سال  بسته است. از وقتی که تب زن خوشبخت دوم خوابید ما هم سکوت اختیار کردیم. حالا بماند یک زن اول سر از خاک برون آورده و هی میگه  از خوشبختی هوو داریش. آره بابا تو خوشبختی!

راستی حسناو پری و زری کجان. چقدر خوشبختند الان؟؟  

نفهمیدیم کبوتر و جمال سیاه چه کردند آخرش! جمال چه  دست و پایی میزد از شر کبوتر راحت شه بدبخت!

آخی! 

زنده باد زندگی خودمان  که مانند  آدمیزاده. 

الان رفتیم مرغ کنتاکی گرفتیم و حالا پشت بندش چای با لیمو  می خوریم بشوره ببره این گندچربی را. 


بانو خیلی بدی آدرس ندادی از خودت. 


You are over qualified

 چند تا پروجکت کوردیناتور بی خاصیت داشتیم و یک خط در میون میومدند و اگر هم میامدند زیر کار در رو بودند و نیم ساعت وقت ناهار میشد ١.٥و و و و ؛ اینجانب مجبور به کاور کردن کردن این چندبی خاصیت بودم و دریافتم کارهای ادمین که بر دوششان بود چه آسان و باحال و بی استرس بود. 

در همین راستا رزومه چاق کردم جهت ارسال. 

باشد که ماهم سر کار بی استرس برویم که یا ایمیل فوروارد کنیم یا در  پاکت نامه را بلیسیم و  پست کنیم یا هول کنیم پروجکت منجر را سکته بدهیم و همه را بر دوش سوپروایزر بریزیم و برویم پی برکهای طولانی.


کیک شکلاتی

 تو این گرمای ٤٠ درجه چای بخورم با کیک شکلاتی!

بدم میاد از کیک شکلاتی 

از چای 

از گرما 

از تابستون 

از ناهماهنگی 

از بی برنامه گی تو 

و از اینکه بعد از این همه سال نمیدونی چای دوست ندارم و از کیک شکلاتی متنفرم.

غردونم پر شده. حوصله ندارم.


فرار از خانه

دیشب رفتیم پیاده روی، دم غروب بود و هوا رو به تاریکی میرفت. ۲ تا خانم و یک دختر بچه جلوتر از ما بودند و یک سگ سفید کمی بزرگتر از جعبه دستمال کاغذی در جهت مخالف میآمد سرش را هم پائین انداخته بود و به چشم کسی نگاه نمیکرد

اول فکر کردیم با آن خانمها ست؛ بعد دیدیم رفففففففت. خانم در خانه ای را زد و فکر میکرد سگ همسایه شونه. که نبود. ما برمیگشتیم سمت خانه و دیدیم انور خیابان تو تاریکی داره میچرخه که آمد سمت کوچه ما و پیچید داخل کوچه. از پشت سر بهش گفتم بایست. بر گشت و منو دید و فرار کرد!! من دویدم که این پا کوچولو دنبالم کنه و آنرا بگیرم. ما دیده بودیم وقتی میدویم سگ هم دنبالمون میکنه این بر عکس بود و بعد هم در بین درختها گم شد. 

حالا شب بیرون مونده، سردش شده باشه، گرسنه اش شده باشه، دلم سوخت برای این فراری!


سرش را پائین انداخته بود و داشت میرفت گم بشه یعنی! 

خواب های علفی جاتی

دیشب خواب های خلاف میدیدم، که لابراتوار تهیه مواد افیونی دارم!!! یک مشت برگ ریخته بودم تو یک ظرف و میجوشوندم برای استعمال! تو خواب هم میگفتم این weed ها دم نکشید!!!

انگار مشتری پشت در بود و بی تاب. 

صبح که برخواستم؛ همچین دل درد و گلاب به روتون بقیه اش را داشتم که از صبح علی الطلوع جز دو لیوان چای و نبات چیزی نخورده بودم. یک هو یادم آمد برم نعنا دم کنم و یهو یادم آمد دیشب دیدم weed بار گذاشته بودم نگو این مسمومیت میخواسته بیاد سراغم و از لحاظ روحی داشتم آماده میشدم. حالا مهم دم کردن و جوشیدنی بوده!!

صبح به خودم می گفتم نکنه گرفتار دوستان ناباب بشم، آخ آخ آخ  ؛ بعد دیدم تعبیرش گرفتاری بوده منتها از نوع بیرون روی!!


همه چیز با آن بدی نیستند که میبینیم!